همه خاطره های من



نیمه ی عصر زمستانیم را در خانه ی مادر در حالی که از صبح علی الطلوع کتاب جلویم باز است سر میکنم، خسته شده ام، اسنراحت کردم و باز نشستم سر کتاب، لحظه شماری میکنم که او از اتاق عمل بیاید بیرون و تماس بگیرد که هنوز نیامده.

یک سری موضوعات مرا ناراحت کرده مثل مرگ مریض جوانم در آی سی یو، مثل مریض های زیادی که دارم و هرروز به آن اضافه میشود، درست است که هرچقدر هم باشد کار آی سی یو خیلی زودتر از بخش تمام میشود ولی من که به مریض ها وابسته میشوم همه ی اینها برایم زیاد است.

من این رشته را انتخاب کردم چون فکر میکردم که یکسری بیمار سن بالا و با کاهش هوشیاری دارم که مردنشان خیلی هم آزاردهنده نیست، به قول شاعر ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد.

از همه ی امتحانهایی که برایمان ردیف کرده اند و نمیگذارند مثل آدم درس بخوانیم و نفس بکشیم و نمیگذارند استخر بروم یا مرخصیم را برای تفریح بگذارم متنفرم، آخر همه ی این ۱۹ سال تحصیلم را داشتم خودم را برای امتحان آماده میکردم.

*آن شب سر نماز برای بیمارم دعا کردم، برای بیماری که تقریبا مطمئنم بازگشتی نخواهد داشت ولی از خدا خواستم که معجزه اش را نشانم بدهد. نه تنها برای او و بچه های کوچکش شاید بلکه برای قلب خودم.

*وبلاگم را باز کردم از سال ۸۹ فکر کنم دارم مینویسم، از قبل از عاشقی! دیدم یک نفر که احتمالا آشنا هم باشد نوشته به عشق بی اعتماد شده. خطاب به او مینویسم، او و من مدت زیادیست که تصمیم گرفته ایم جرو بحث و دعوا و قهر نکنیم ولی من به عنوان یک دختر که بلد است از کاه کوه بسازد دلخوری هایم را اینجا مینویسم که دعوایش به واقعیت نرسد. به عشق بی اعتماد نباش، قول میدهم هیچ باری اگر عاشق باشی قهر و آشتیت بیشتر از چند دقیقه نمیشود و من همین چند دقیقه ها را ظالمانه روایت کرده ام. سعی میکنم دیگر ننویسمشان.


سال چهار رزیدنتی، البته همچنان با ابقای وظایف سال سه ای شروع شده، کشیک داریم ۳ تا و مشاوره، هم لولی بیشعوری که ۳ سال خون به جگرم کرد رفت مشهد و حالا احساس بهتری دارم. باید درس بخوانیم که بورد بگیریم، سوالات بورد امسال را ۱۲۲ شدم از ۲۰۲، یعنی اگر قرار بود امسال امتحان بدهم پاس نمیشدم، حالا خود بورد خیلی مهم نیست ولی اگر درس خواندن کمک کند که نورولوژیست بهتری باشیم که ارزشش را دارد، بعد از دو بار امتحان تیزهوشان پنجم، دو بار امتحان سوم راهنمایی، یک بار کنکور، یک بار فیزیوپات، یک بار پره انترنی، یک بار صلاحیت بالینی، یک بار رزیدنتی، دو بار ارتقا، و کلی امتحانات خرد این وسط رسیدیم به بورد. ۲۸ سال و اندی هم از عمرم میگذرد.

خوب از غر زدن برای امتحان که بگذریم مطمئن هستم که با این کرونای ناخوانده زندگی خوبی دارم، فکر میکنم که چقدر خوب است زود ازدواج کردم و با هم حالا بزرگ شدیم، او چیف میشود امسال. اگر خدا بخواهد تا سال بعد بچه دار بشویم هم خانواده کوچکمان تکمیل میشود، بعدش میفتم توی دایره طرح و کار و یک زندگی جدید.

بقیه را بعد بنویسم.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بهترین مدرسه پسرانه ناحیه 6مشهد pichakgol yasflowerit شورای دانش آموزی دبیرستان معارف سامان سمت نو دانلود رایگان صد آثار دانش pdfketab مطلب مفید